بینش مند

بینش مندی مرتبه متعالی اندیشمندی است

بینش مند

بینش مندی مرتبه متعالی اندیشمندی است

جایی که تفکر نباشد، آدمی به راحتی نمی تواند نفس بکشد...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

از همان کودکی هم چیزهایی آزارم می داد. همین دایکاتومی هایی که هر روز برای ما تعریف می کنند. شاید هم خودمان برای خودمان تعریف می کنیم. برای آنان که نمی دانند می گویم. دایکاتومی بیماری نیست. دایکاتومی؛ طرح یک دوگانه است که در تقابل با هم هستند. مثلا یا بچه درسخوان و مودب بودیم یا بازیگوش و در نخوان. بزرگتر که شدم باز هم همین وضع بود. یا باید با خلاف های بچه ها و رد و بدل کردن فیلم و سی دی همراه می شدیم یا متهم بودیم به آنتن بودن برای دفتر مدرسه.یا باید فوتبال بازی می کردیم یا والیبال. بزرگتر شدیم در دانشگاه هم وضع صورت دیگری نداشت. یا باید درسخوان می بودیم یا اهل تقلب! یا اهل خوش گذرانی بودیم یا گوشه نشین و پخمه. بعد از آن که رسما وارد عالم پر مسئولیت بزرگی و استقلال شدیم دیدیم این دایکاتومی ها پررنگ تر است. تازه فهمیدیم همه این دایکاتومی ها از کجا سرچشمه می گیرد.
در عالم بزرگی، باید گرگ باشی یا میش؛ اگر نخوری می خورندت. اگر سوار نشی سوارت می شوند. یا باید طرفدار غرب باشی یا اینکه تمام مظاهر تمدن متجدد را رها کنی و سوار شتر بشوی. یا باید با این حزب همراه باشی یا باید آن حزب را حمایت کنی. همینطور هزاران دایکاتومی اطرافت هست. حالا می مانی چه باید بکنی؟
در کودکی نه بچه درسخوان مودب بودم نه بازیگوش بی ادب. درسم عادی بود و به قول آقاجون سعی می کردم "پرروی با ادب" باشم. بزرگتر که شدم نه در خلاف کاری بچه ها سهم داشتم و نه آنتن دفتر بودم. نه اهل والیبال بودم و نه از فوتبال خوشم می آمد. اگر می توانستم تقریبا تنها کسی بودم که فقط پینگ پنگ بازی می کردم. گاهی هم لابلای درختان انتهای حیاط مدرسه همانجایی که از پشتش رودخانه می گذشت، می نشستم. در دانشگاه هم درس خوان نبودم اما اهل تقلب کردن هم نبودم. اهل خوشی بودم اما خوشگذران نبودم. تنهایی را دوست داشتم اما منزوی و پخمه نبودم. در عالم بزرگی هم هیچگاه در دایکاتومی نگنجیدم. نه گرگ بوده ام نه میش، نه خورده ام و نه خورده شده ام. نه سوار شده ام و نه سواری داده ام. نه طرفدار غرب بوده ام نه قائل به زندگی بدوی. نه همراه این حزب بوده ام و نه حامی آن دیگری.
دایکاتومی ها از نظر من مظهر استحمار هستند. چه کسی می گوید تنها دو راه وجود دارد؟ در عالم مطلق الهی شاید دوراهی باشد، اما در عالم مقید بشری انحصار در دو راه یعنی تعطیل کردن تفکر. مگر بستن در عقل از این راحت تر هم می شود؟ یا سفید باش یا سیاه! مگر خاکستری خدا ندارد؟ گیرم سفید نباشد، سیاه هم نیست. من دوست ندارم در این دایکاتومی ها سرگردان باشم. مثل ماشین هایی که اگر این دکه را بزنی یک کار می کند و دیگری را بزنی کار دیگر. من می خواهم هزاران انتخاب داشته باشم. من ماشین نیستم. من نمی پذیرم که کسی بگوید هرکس با ما نیست، بر ماست. من هم به آقای "الف" انتقاد دارم هم به آقای "ه" چه کسی گفته است که منتقدین یکی طرفدار دیگری است؟
نمی دانم این دایکاتومی های زندگی از کجا ناشی می شود اما دوست ندارم گرفتار آنها باشم. آزادی در آزادی تفکر است و ذهن ریاضی گمان می کند اگر عدد زوج باشد نمی تواند فرد باشد. من عدد نیستم. من صفرم، بی نهایتم. چه کسی می خواهد ما یا این باشیم یا آن؟ من نمی خواهم گرفتار عقل ریاضی باشم. عقل من عقل شعر هم هست. گیرم منطقی نباشد. مگر همه این دایکاتومی ها منطقی است؟ باری چه کسی گفته شعر منطقی نیست؟ اگر منطقی نبود چرا به گوش جان می نشیند؟عالم شعر می تواند نه روز باشد نه شب و در عین حال هم روز باشد و هم شب. هنگامه شفق و فلق که آسمان شاعرانه است، ریاضی دیگر نیست. من نمی خواهم ریاضی مرا ناگزیر از دایکاتومی کند. از زنجیر عقل ریاضی آزاد شدن یعنی آزادی واقعی. من دایکاتومی ندارم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۳
احمد سیفی (هدهد)