بینش مند

بینش مندی مرتبه متعالی اندیشمندی است

بینش مند

بینش مندی مرتبه متعالی اندیشمندی است

جایی که تفکر نباشد، آدمی به راحتی نمی تواند نفس بکشد...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندیشه» ثبت شده است

حافظ بخشی از تاریخ فرهنگ ماست. ادبیات به خصوص شعر نمایشگر وجهی از هستی یک جامعه است. شاید نتوان به جرئت مدعی شد که شعر همسنگ تفکر و دین، در شکل گیری فرهنگ و تمدن های مختلف نقش اساسی داشته است اما نگاهی به تاریخ نمایانگر این واقعیت است که هر زمان، تمدنی در اوج شکوفایی و بالندگی باشد، شعر نیز در اوج قوت و اثر گذاری است. تاریخ ما نیز مشحون از مآثر فرهنگی از این دست است که نمایانگر قوت یک تمدن در دوره های مختلف است. برخی از این آثار و از جمله شعر چنان با زیست ما گره خورده است که اکنون بخشی از هویت ایرانی-اسلامی ماست. یعنی هرگاه بخواهیم بخشی از هویت ایرانی اسلامی خود را بازشناسیم نخستین چیزی که همراه خود می یابیم همین آثار ادبی کم نظیر است. شعر حافظ یکی از این عناصر هویت بخش است. در این وجیزه قصد ندارم شعر حافظ را به نظاره بنشینم چرا که عظمت حافظ در روح جامعه ما آنقدر مشهود است که نیاز به شرح و تفصیل نیست. اما آنچه که جای تامل دارد نوع مواجهه امروز ما با حافظ است.

اینکه از حافظ می گویم و نه از شاعر دیگری نه از این بابت است که شعرای دیگر ما کمتر از حافظ اند که من در مقام این قضاوت نیستم، بلکه از این وجه است که شعر حافظ در زمانی خلق شده که بسیاری از ظرفیت های فرهنگی تمدن آن دوران ظهور و بروز یافته است. شعر حافظ تبلور روح حاکم بر جامعه ای است که پس از نسل کشی ایلخانان، آن قوم بربر را به کرنش در برابر خود وا می دارد. فرهنگی که به مثابه اکسیری رذایل اخلاقی بربریت را به فضائل بزرگ انسانی و الهی مبدل می سازد. شعر حافظ نمایشگر این چنین جامعه ای است. همانطور که شعر سعدی هم تصویری است از جامعه یک قرن پیش از آن. لکن تصویری که حافظ از احوال مردمان عصر خویش می دهد، نشانگر تعالی خواهی جامعه است که دردمندی چون حافظ آن را زمزمه می کند. شبیه به راهی که روشنفکر امروز دردمندانه در بیان خواست متعالی مردم خویش می پیماید، حافظ روشن رای در عالم خود پیموده است؛ اما تفاوتی هم هست.

ما امروز و در عالم متاثر از عقل تکنیکی با کلام حافظ مواجه شده ایم. در دنیایی که تفکر مبتنی بر سوبژکتیویته جدید مسیطر آن است، ما چه مواجهه ای می توانیم با حافظی داشته باشیم که "غلام همت آن" کسی است که از "هرچه رنگ تعلق" دارد آزادی می طلبد؟ اگرچه نیمی از ما شرقی و نیمی غربی است اما آیا تعلق در ما بیش از آزادمنشی نیست؟ آیا انسان تک ساحتی در ما حلول نکرده و روز به روز بیشتر ما را گرفتار تلقی های عقل محور تجربه گرا نمی کند؟ با این وضع چگونه باید حافظ را بخشی از هویت خویش نامید در حالی که اثر حافظ چندان در زندگی عادی ما مشهود نیست و برای آسایش از هیاهوی روزمره، گاهی تفالی بر آن می زنیم و جان خود را در چشمه کلام حافظ می شوییم؟

دو رویکرد گویی به حافظ داریم. عده ای از ما که به زندگی نیمه مدرن خو کرده و برای رهایی از بی هویتی عصر بی بنیادی، خویش را بی مهابا به ورطه مدرنیته می اندازیم، حافظ را گوشه طاقچه گذاشته ایم تا هرگاه به دنبال هویت مستقل می گردیم به آن متشبث شویم. حافظی که در حکم دکور منزل ماست؛ نه گره گشای "فروبستگی کار جهان". ناسیونالیسم که نمایانگر دلزدگی بشر از ازخود بیگانگی دوران ماست، در رجوع ما به حافظ در شب های یلدا ظهور و بروز می یابد. در عالمی که ما هیچ کجای آن نیستیم و معلق میان تاریخ گذشته خود و تاریخ این عالم متجدد هستیم، تنها نقطه فصل ما از تجدد و نقطه وصل ما به عالم اصیل گذشته خود، همین سنن نمادین باقی مانده است.

رویکرد دوم را باید در لابلای دل زدگی از تجدد جستجو کرد. عده ای از ما دریافته ایم که تک ساحتی شدن درد سنگینی است اما راهی نیز پیش رو نمی شناسیم. انسان شرقی با تاریخی مشحون از شعر و تفکر و دین و عرفان زیسته و اکنون همه آنچه که او را شرقی کرده است در برابر پوزیتیویسم رنگ باخته است. انسان شرقی اگرچه احساس ناکامی در برابر بشر متجدد می کند اما نمی تواند از مادر سنت دست بردارد. شعر حافظ مادر فرهنگی ماست که در عصر سیطره فرهنگ غربی گاهی ما را در آغوش می گیرد. برای انسان شرقی هنوز همه چیز عدد نشده است و اگر عدد هم همراه او باشد هر یک رنگی دارد و با او سخنی می گوید. انسان شرقی به حکم علوم تجربی با طبیعت بی جان مواجه است اما هنوز آن را ذی شعور می داند. حالی که این مواجهه ی پارادوکسیکال گریبانگیر انسان شرقی می شود و "جهان خراب" بر سر آن است که از "خاک ما بسازد خشت"، حافظ این ویرانه را به "می عمارت" می کند. اما آیا این می جز مسکّنی ضعیف می تواند اثر کند؟ آیا جز این است که این بشر نمی تواند از حافظ بیاموزد مگر چند گزاره اخلاقی که بنیاد آن پیشتر به وسیله راسیونالیسم و پوزیتیویسم و اخیرا پراگماتیسم بر باد رفته است؟ اشکال در کجاست؟ چاره چیست؟

چاره در تفکر است. باید اندیشید که این اشکال از کجا در جان ما نفوذ کرده که اکنون از حافظ آنچه که می پنداریم، نمی توانیم دریابیم. شاید اشکال در نوع مواجهه با حافظ است. آنچه که چندی است رواج یافته و حافظ و مولوی و سعدی را نقل محافل ما کرده است این است که ما اکنون سراغ حافظ می رویم تا علاج دردهای خود را دریابیم. و کسی نمی پرسد که مگر می دانیم علاج چیست که از این داروگر رند علاج می طلبیم؟ آیا اصلا می شناسیم که دردمان چیست؟ ما گرفتار تلقی های سوبژکتیو هستیم و نمی دانیم درد ما در این است که همه چیز را متعلق شناسایی خود قرار داده ایم. مشکل شاید در این است که می پنداریم عالم همه زیر سایه عقل خود بنیاد گرد آمده است و همه چیز را می توان به ریاضی توصیف کرد. انسان شرقی اما این را خوب در نمی یابد زیرا برای او ریاضی هم موسیقی و رنگ و رایحه دارد.

نگاه سوبژکتیو در تمام سطوح جامعه ما تسری یافته است. حافظ را آنگونه که خود می پنداریم، می شناسیم نه آنگونه که هست. حتی اگر وجوهی از عرفان را با وجود علمی ندانستن، به عنوان یک نوع فهم از عالم بپذیریم بازهم آنچنان آن را در شعر حافظ در می یابیم که خود پنداشته یا دوست داشته ایم. هیچ گاه نپرسیده ایم که آیا حافظ هم همین نگاه را به شعر خود داشته است؟ مگر می شود فهمید؟ او متعلق به گذشته بود و در هوای سنت زیسته بود. حال آنکه ما در هوای تجدد تنفس می کنیم. آری؛ سوگمندانه باید گفت حافظی که ما می شناسیم با حافظ اصیل تفاوت دارد. بگذارید مثالی بزنم. اکنون ما چاره از خودبیگانگی را در عرفان های شرقی جستجو می کنیم. اما آیا نگاه حافظ مشابه نگاه ماست؟ حافظ نخبه ی جامعه خود بود و تبلور روح جامعه خود. از این رو اگر از عرفان دم می زند این عرفان به مثابه تعالی جامعه اوست. آیا جامعه او با جامعه ما شباهتی دارد؟ جامعه حافظ از دل تشرّع گذر کرده و حافظ راه تعالی این جامعه را در عرفان می نمایاند. یعنی مساله حافظ زمانی که از عرفان دم می زند، تک ساحتی شدن انسان نیست؛ بلکه انسان ذو ابعاد را با بعد متعالی آشناتر می کند.

اگر بنا باشد تلقی های سوبژکتیو در فهم ما از حافظ هم راه یابد ما همان انسان تک ساحتی گرفتار عقل خودبنیادیم که دلزدگی از تجدد دامنگیر ما خواهد ماند. اما اگر بناست انسان و دست کم انسان شرقی از حافظ چیزی بیاموزد و در آغوش مادر فرهنگ خود بیاساید، باید با زبان حافظ همراه شود. باید از عالم تجدد و تلقی های پوزیتیویستی خارج شود و باید هرچقدر که دشوار باشد، خود را در عالمی ببیند که حافظ نیز در آن زیسته است. آنگاه می تواند بفهمد که حافظ چه می گوید. برای فهم شعر حافظ باید با او همزبان شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۱
احمد سیفی (هدهد)

از همان کودکی هم چیزهایی آزارم می داد. همین دایکاتومی هایی که هر روز برای ما تعریف می کنند. شاید هم خودمان برای خودمان تعریف می کنیم. برای آنان که نمی دانند می گویم. دایکاتومی بیماری نیست. دایکاتومی؛ طرح یک دوگانه است که در تقابل با هم هستند. مثلا یا بچه درسخوان و مودب بودیم یا بازیگوش و در نخوان. بزرگتر که شدم باز هم همین وضع بود. یا باید با خلاف های بچه ها و رد و بدل کردن فیلم و سی دی همراه می شدیم یا متهم بودیم به آنتن بودن برای دفتر مدرسه.یا باید فوتبال بازی می کردیم یا والیبال. بزرگتر شدیم در دانشگاه هم وضع صورت دیگری نداشت. یا باید درسخوان می بودیم یا اهل تقلب! یا اهل خوش گذرانی بودیم یا گوشه نشین و پخمه. بعد از آن که رسما وارد عالم پر مسئولیت بزرگی و استقلال شدیم دیدیم این دایکاتومی ها پررنگ تر است. تازه فهمیدیم همه این دایکاتومی ها از کجا سرچشمه می گیرد.
در عالم بزرگی، باید گرگ باشی یا میش؛ اگر نخوری می خورندت. اگر سوار نشی سوارت می شوند. یا باید طرفدار غرب باشی یا اینکه تمام مظاهر تمدن متجدد را رها کنی و سوار شتر بشوی. یا باید با این حزب همراه باشی یا باید آن حزب را حمایت کنی. همینطور هزاران دایکاتومی اطرافت هست. حالا می مانی چه باید بکنی؟
در کودکی نه بچه درسخوان مودب بودم نه بازیگوش بی ادب. درسم عادی بود و به قول آقاجون سعی می کردم "پرروی با ادب" باشم. بزرگتر که شدم نه در خلاف کاری بچه ها سهم داشتم و نه آنتن دفتر بودم. نه اهل والیبال بودم و نه از فوتبال خوشم می آمد. اگر می توانستم تقریبا تنها کسی بودم که فقط پینگ پنگ بازی می کردم. گاهی هم لابلای درختان انتهای حیاط مدرسه همانجایی که از پشتش رودخانه می گذشت، می نشستم. در دانشگاه هم درس خوان نبودم اما اهل تقلب کردن هم نبودم. اهل خوشی بودم اما خوشگذران نبودم. تنهایی را دوست داشتم اما منزوی و پخمه نبودم. در عالم بزرگی هم هیچگاه در دایکاتومی نگنجیدم. نه گرگ بوده ام نه میش، نه خورده ام و نه خورده شده ام. نه سوار شده ام و نه سواری داده ام. نه طرفدار غرب بوده ام نه قائل به زندگی بدوی. نه همراه این حزب بوده ام و نه حامی آن دیگری.
دایکاتومی ها از نظر من مظهر استحمار هستند. چه کسی می گوید تنها دو راه وجود دارد؟ در عالم مطلق الهی شاید دوراهی باشد، اما در عالم مقید بشری انحصار در دو راه یعنی تعطیل کردن تفکر. مگر بستن در عقل از این راحت تر هم می شود؟ یا سفید باش یا سیاه! مگر خاکستری خدا ندارد؟ گیرم سفید نباشد، سیاه هم نیست. من دوست ندارم در این دایکاتومی ها سرگردان باشم. مثل ماشین هایی که اگر این دکه را بزنی یک کار می کند و دیگری را بزنی کار دیگر. من می خواهم هزاران انتخاب داشته باشم. من ماشین نیستم. من نمی پذیرم که کسی بگوید هرکس با ما نیست، بر ماست. من هم به آقای "الف" انتقاد دارم هم به آقای "ه" چه کسی گفته است که منتقدین یکی طرفدار دیگری است؟
نمی دانم این دایکاتومی های زندگی از کجا ناشی می شود اما دوست ندارم گرفتار آنها باشم. آزادی در آزادی تفکر است و ذهن ریاضی گمان می کند اگر عدد زوج باشد نمی تواند فرد باشد. من عدد نیستم. من صفرم، بی نهایتم. چه کسی می خواهد ما یا این باشیم یا آن؟ من نمی خواهم گرفتار عقل ریاضی باشم. عقل من عقل شعر هم هست. گیرم منطقی نباشد. مگر همه این دایکاتومی ها منطقی است؟ باری چه کسی گفته شعر منطقی نیست؟ اگر منطقی نبود چرا به گوش جان می نشیند؟عالم شعر می تواند نه روز باشد نه شب و در عین حال هم روز باشد و هم شب. هنگامه شفق و فلق که آسمان شاعرانه است، ریاضی دیگر نیست. من نمی خواهم ریاضی مرا ناگزیر از دایکاتومی کند. از زنجیر عقل ریاضی آزاد شدن یعنی آزادی واقعی. من دایکاتومی ندارم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۳
احمد سیفی (هدهد)

گفته اند که تجدد سرآغاز عصر آزادی است. گذشتگان یا نمی توانستند و یا نمی خواستند آزادی را. یعنی حتی به آن فکر هم نمی کردند و با آن زیست خو گرفته بودند. البته نباید آنها را با عقل امروزی تحلیل و احیانا سرزنش کنیم. چراکه ممکن است ضرورت آزادی هایی که امروز از آن دم می زنیم، در آن روزگاران وجود نداشت.

اما امروز چه؟ امروز که همه دم از آزادی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی و چه و چه می زنند! من گمان می کنم امروز هم دیگر آن آزادی که چند قرن پیش غایت القصوای انسان متجدد بود، دست نیافتنی است. بدتر از آن، این فردیت افسار گسیخته، جامعه را مجموعه ای از افراد متشابه کرده است و از جامعه انسانی مجموعه ای از فرد منتشر ساخته است. همه می خواهند زندگی خود را داشته باشند اما زندگی مطلوبشان همان چند مدلی است که عقل تکنیک برای آنها ترسیم کرده. فلان سیاستمدار، قلان هنرپیشه، فلان ورزشکار و...

آن آزادی وعده داده شده کجاست؟ امروز در جامعه توسعه نیافته اوضاع بسی وخیم تر است. رسانه بر فکر جامعه نیز اثر می گذارد. جامعه می پندارد آنچه از تکنیک به او رسیده تمامی مطلوب اوست. به وجه بی قاعده ای آن را طلب می کند اما به آن نمی رسد.

عمق این تکنیک زدگی و مستغرق شدن در رسانه را در این شبکه های اجتماعی می توان به وضوح دید. من آنجا به خود لرزیدم که عکس ورزشکاری را با کودک پناهجوی جنگ زده قرار داده بودند و گفتند "ببینید که این ورزشکار مشهور، چگونه انسانیت به خرج داده و این پناهجو را شاد کرده و به زمین بازی برده است". من آنجا تاسف خوردم که چند صد نظر و پسند (لایک) در حمایت از این واقعه داده شد و کسی از خود نپرسید که چرا این حرکت این اندازه برجسته شده است؟ چرا رسانه های غربی این اندازه به این موضوع پرداختند در حالی که سران آن کشورها از پذیرش این کودک و خانواده اش سر باز می زنند؟ چرا این کشورها از گروه های تکفیری که این کودک و خانواده اش از بیم آن گریخته و به آنان پناه جسته اند، حمایت می کنند؟ یا نه؛ چرا مانع از نیرو گرفتن آنها نمی شوند؟ و مگر نه این است که همین کشورها برای تحریم فلج کننده علیه کشور دیگری تلاش کردند و مدعی اند با وجود پیچیدگی های زیاد موفق شدند؟ آیا نمی شود آن گروه های تکفیری را که آسان در دنیا تجارت می کنند تحریم کرد؟

من آنجا تاسف خوردم که هیچ کس این سوالات را در مواجهه با رسانه از خود نپرسید.این تنها یک نمونه است. آنگاه انسان امروز می پندارد آزاد می اندیشد!

جبر مدرنیته

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۹
احمد سیفی (هدهد)

جامعه توسعه نیافته یا در راه توسعه به واسطه بسط تکنولوژی دچار نوعی بی هویتی شده است. یعنی این جامعه نمی تواند همزمان در عالم متجدد زندگی کند و در عین حال هویت سنتی خود را حفظ کند. اگر تلاش برای حفظ سنت کند، ناگزیر باید در مواجهه با تجدد بنیان کن، رویکرد خصمانه برگزیند اما اگر بخواهد تجدد را از میان این دو برگزیند، ناچار باید فرهنگ تجدد را هم بپذیرد؛ فرهنگی که از عالمی دیگر آمده است و با او نسبتی ندارد. لذا انسان جامعه توسعه نیافته یا در راه توسعه، دچار نوعی از بی هویتی می شود.

بسط عقل تکنیکی به واسطه تغییرات مداوم و سریع که شاید بتوان نام التهاب را به آن داد، عالم تمدن جدید را متاثر می کند. جامعه توسعه یافته نیز با ثبات نیست و حتی انسان غربی نیز در این عالم احساس سر در گمی می کند. اما این سردرگمی و بی هویتی برای جامعه توسعه نیافته مضاعف است. چراکه جامعه در راه توسعه هیچ تصویر و تصوری از آینده ندارد و در این بی هویتی نمی داند به کجا خواهد رسید. جامعه در راه توسعه غایت القصوایی جز جامعه توسعه یافته ندارد. به بیان دیگر آینده جامعه توسعه نیافته، اکنون جامعه توسعه یافته است. سوگمندانه باید گفت که جامعه در راه توسعه نمی تواند جز این بیندیشد زیرا از گذشته خود بریده است و دچار بی هویتی شده است.

آنچه که از آینده در جامعه تصویر می شود، آموخته های تلخ و شیرین گذشته است. آینده زمانی شکل می گیرد که یک جامعه بخواهد از گذشته عبور کند. آینده تابعی از گذشته است.

چگونه ممکن است کسی که از گذشته اش بریده، به آینده امیدوار باشد؟ آیا می توان اکنون جامعه ای با مختصات متفاوت را آینده جامعه خود تلقی کرد؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۲
احمد سیفی (هدهد)

با زنده باد و مرده باد مشکلی حل نمی شود. کاش مردم از این سطح نازل سیاست که بیشتر به بازی کودکانه ای شبیه است، دست بردارند و واقعا سیاست را به منزله "فن تدبیر منزل" بیانگارند. ذهن ما به جای اینکه چه کنیم تا زیست بهتری داشته باشیم، صرف دعواهای سیاسی دو گروه شده است که خود در قدرتند و هرگاه لازم باشد مردم را در بازی شریک می کنند؛ حال آنکه مردم تنها در زیان بازی شریک اند و نه در قدرت.

کاش در بحبوحه این جنجال ها کسی هم به فکر مردم باشد.یا لا اقل مردم به فکر خویش باشند.

کاش مردم خود را به ابزار امیال سیاسی عده ای تبدیل نسازند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۲
احمد سیفی (هدهد)
اندیشیدن زمانی  رخ می دهد که نمی دانیم چه اگر بدانیم آنگاه مجال اندیشیدن نیست، باید عمل کرد!
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۴۳
احمد سیفی (هدهد)

سلام

بینش مندی مرتبه ای است متعالی تر از اندیشمندی. درک عمق و فهم هستی از نگاه من بینش مندی است. تفاوتش با اندیشمندی در این است که اندیشه، تفکر در آموخته هاست و البته اندیشیدن هزار مرتبه از دانستن بالاتر است. اما زمانی اندیشه باور می شود که منجر به فهم عمق عالم هستی شود. مرتبه ای که شاید غایت بشریت است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۷
احمد سیفی (هدهد)