بینش مند

بینش مندی مرتبه متعالی اندیشمندی است

بینش مند

بینش مندی مرتبه متعالی اندیشمندی است

جایی که تفکر نباشد، آدمی به راحتی نمی تواند نفس بکشد...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بینش مندی» ثبت شده است

از همان کودکی هم چیزهایی آزارم می داد. همین دایکاتومی هایی که هر روز برای ما تعریف می کنند. شاید هم خودمان برای خودمان تعریف می کنیم. برای آنان که نمی دانند می گویم. دایکاتومی بیماری نیست. دایکاتومی؛ طرح یک دوگانه است که در تقابل با هم هستند. مثلا یا بچه درسخوان و مودب بودیم یا بازیگوش و در نخوان. بزرگتر که شدم باز هم همین وضع بود. یا باید با خلاف های بچه ها و رد و بدل کردن فیلم و سی دی همراه می شدیم یا متهم بودیم به آنتن بودن برای دفتر مدرسه.یا باید فوتبال بازی می کردیم یا والیبال. بزرگتر شدیم در دانشگاه هم وضع صورت دیگری نداشت. یا باید درسخوان می بودیم یا اهل تقلب! یا اهل خوش گذرانی بودیم یا گوشه نشین و پخمه. بعد از آن که رسما وارد عالم پر مسئولیت بزرگی و استقلال شدیم دیدیم این دایکاتومی ها پررنگ تر است. تازه فهمیدیم همه این دایکاتومی ها از کجا سرچشمه می گیرد.
در عالم بزرگی، باید گرگ باشی یا میش؛ اگر نخوری می خورندت. اگر سوار نشی سوارت می شوند. یا باید طرفدار غرب باشی یا اینکه تمام مظاهر تمدن متجدد را رها کنی و سوار شتر بشوی. یا باید با این حزب همراه باشی یا باید آن حزب را حمایت کنی. همینطور هزاران دایکاتومی اطرافت هست. حالا می مانی چه باید بکنی؟
در کودکی نه بچه درسخوان مودب بودم نه بازیگوش بی ادب. درسم عادی بود و به قول آقاجون سعی می کردم "پرروی با ادب" باشم. بزرگتر که شدم نه در خلاف کاری بچه ها سهم داشتم و نه آنتن دفتر بودم. نه اهل والیبال بودم و نه از فوتبال خوشم می آمد. اگر می توانستم تقریبا تنها کسی بودم که فقط پینگ پنگ بازی می کردم. گاهی هم لابلای درختان انتهای حیاط مدرسه همانجایی که از پشتش رودخانه می گذشت، می نشستم. در دانشگاه هم درس خوان نبودم اما اهل تقلب کردن هم نبودم. اهل خوشی بودم اما خوشگذران نبودم. تنهایی را دوست داشتم اما منزوی و پخمه نبودم. در عالم بزرگی هم هیچگاه در دایکاتومی نگنجیدم. نه گرگ بوده ام نه میش، نه خورده ام و نه خورده شده ام. نه سوار شده ام و نه سواری داده ام. نه طرفدار غرب بوده ام نه قائل به زندگی بدوی. نه همراه این حزب بوده ام و نه حامی آن دیگری.
دایکاتومی ها از نظر من مظهر استحمار هستند. چه کسی می گوید تنها دو راه وجود دارد؟ در عالم مطلق الهی شاید دوراهی باشد، اما در عالم مقید بشری انحصار در دو راه یعنی تعطیل کردن تفکر. مگر بستن در عقل از این راحت تر هم می شود؟ یا سفید باش یا سیاه! مگر خاکستری خدا ندارد؟ گیرم سفید نباشد، سیاه هم نیست. من دوست ندارم در این دایکاتومی ها سرگردان باشم. مثل ماشین هایی که اگر این دکه را بزنی یک کار می کند و دیگری را بزنی کار دیگر. من می خواهم هزاران انتخاب داشته باشم. من ماشین نیستم. من نمی پذیرم که کسی بگوید هرکس با ما نیست، بر ماست. من هم به آقای "الف" انتقاد دارم هم به آقای "ه" چه کسی گفته است که منتقدین یکی طرفدار دیگری است؟
نمی دانم این دایکاتومی های زندگی از کجا ناشی می شود اما دوست ندارم گرفتار آنها باشم. آزادی در آزادی تفکر است و ذهن ریاضی گمان می کند اگر عدد زوج باشد نمی تواند فرد باشد. من عدد نیستم. من صفرم، بی نهایتم. چه کسی می خواهد ما یا این باشیم یا آن؟ من نمی خواهم گرفتار عقل ریاضی باشم. عقل من عقل شعر هم هست. گیرم منطقی نباشد. مگر همه این دایکاتومی ها منطقی است؟ باری چه کسی گفته شعر منطقی نیست؟ اگر منطقی نبود چرا به گوش جان می نشیند؟عالم شعر می تواند نه روز باشد نه شب و در عین حال هم روز باشد و هم شب. هنگامه شفق و فلق که آسمان شاعرانه است، ریاضی دیگر نیست. من نمی خواهم ریاضی مرا ناگزیر از دایکاتومی کند. از زنجیر عقل ریاضی آزاد شدن یعنی آزادی واقعی. من دایکاتومی ندارم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۳
احمد سیفی (هدهد)

یکی از مسایلی که این روزها بسیار زیاد در فضای سیاسی به خصوص رسانه ها می شنویم مساله مشارکت زنان در امور اجتماعی و سیاسی است. اگرچه این مساله که متعلق به عصر جدید است همیشه یکی از دغدغه های بشر امروز بوده است اما اکنون و با حرکت گسسته و بطئی ما به سمت و سوی تمدن جدید، اهمیت بیشتری یافته است. اگر کمی از فضای سیاسی دور شویم و با معیار و ملاک سیاسی به این موضوع نگاه نکنیم، طرح این مساله هم درست و لازم است و هم از زاویه ای دیگر ممکن است بی مورد و نادرست باشد. خصوصا وقتی از مرحله طرح وضعیت موجود، به مرحله ارائه نسخه می رسیم.

گاهی گمان می رود که پیش از آنکه پاسخ ها را ارزیابی کنیم نیازمند تدقیق در صورت سوال هستیم. به عنوان مثال این روزها سخن از این است که برای افزایش مشارکت اجتماعی و سیاسی زنان چه باید کرد؟ و در پاسخ نیز نسخه هایی برای این صورت مساله داده می شود. به سنت بینش مندانه ابتدا باید پرسید منظور از مشارکت زنان در امور سیاسی و اجتماعی چیست؟ و اصلا چه نیازی به مشارکت اجتماعی و سیاسی زنان وجود دارد و هدف از رسیدن به این سطح از مشارکت چیست و چرا؟ آیا امکان و اقتضائات وضع موجود جامعه ما امکان مشارکت بالاتر از حد موجود زنان را دارد؟ چه اثرات اجتماعی بر این مشارکت وجود دارد و چه باید کرد؟

نخستین سخنانی که پیرامون این مسایل مطرح می شود این است که زنان به عنوان بخشی از جامعه که بر اساس آمار بیش از نیمی از جمعیت را تشکیل می دهند چرا نباید نیمی از فعالیت ها را در نهاد ها و مراکز فعالیت های سیاسی و اجتماعی برعهده داشته باشند؟ حرف به ظاهر منطقی است و کسی منکر مشارکت زنان نمی شود. اما چند نکته مهم در این موضوع مغفول مانده که نیازمند پاسخ است.

نخست اینکه جامعه ما در مشارکت دادن زنان در مسایل مختلف چه جایگاهی داشته است؟ آیا حکومت و دولت ها مانع مشارکت زنان شده اند یا به طور طبیعی تمایل زنان به فعالیت های سیاسی و اجتماعی خارج از خانواده کمتر از مردان است؟ آمارهای جهانی نشان می دهد زنان از نظر روانشناختی تمایل کمتری به ورود به عرصه سیاسی و اجتماعی دارند. اگر چنین باشد آیا این نشان ضعف جوامع است یا یک امر طبیعی تلقی می شود؟ به نظر نمی رسد عدم تمایل زنان به فعالیت های سیاسی و اجتماعی ناشی از عدم آزادی یا نبود شرایط ظهور و بروز اجتماعی زنان باشد. در مرکز عالم جدید که محدودیت های امور قدسی زایل شده است و حتی اخلاق نمی تواند بر خواست انسان فایق آید، نیز شاهد مشارکت پایین زنان نسبت به مردان هستیم. این در حالی است که به عنوان مثال در غرب زنان هیچ محدودیتی برای فعالیت های سیاسی و اجتماعی ندارند. از این رو به نظر می رسد امر دیگری این سطح از مشارکت را تعیین می کند. آیا در جامعه توسعه نیافته ما نیز مساله به همین صورت است؟ گاهی گفته می شود محدودیت های سنتی جامعه ما مانع از ورود زنان به عرصه های اجتماعی و سیاسی است. اما آیا در جامعه ما منعی برای مشارکت زنان وجود دارد؟ با نگاهی به تاریخ در می یابیم که خصوصا در دوران پس از انقلاب و حتی پیش از آن، زنان در سطوح مختلف در عرصه سیاسی و حتی در قدرت اثر گذار بوده و مسئولیت هایی را احراز کرده اند. شاید کسی بگوید نگاه جامعه ما به ورود زنان به عرصه های اجتماعی و سیاسی عموما نگاه خوبی نیست و حتی از سوی بخش عمده ای از زنان هم مشارکت زنان امری استثناء و غیرعادی تلقی می شود. مثلا در جامعه ما اولویت زنان در خانه داری خلاصه می شود و در اقشار مذهبی ممکن است فعالیت اجتماعی منافی عفت هم تلقی شود. سوال اینجاست که بر فرض وجود چنین فضایی اولا آیا این نگاه نگاه نادرستی است؟ شاید برای زنان با توجه به ویژگی های روحی شان تمرکز بر مسایل تربیتی درون خانواده مناسب تر باشد. به بیان دیگر باید نشست و فکر کرد که چه کسی گفته است جامعه از اینکه فعالیت اجتماعی زن را مصلحت او نمی داند، در اشتباه است؟ معیار این ارزیابی چیست؟ و مگر آنچه در مرکز عالم متجدد آمده است بی چون و چرا می توان پذیرفت؟ نا گفته پیداست که هر جامعه ای اقتضا و امکان خود را دارد. ثانیا مگر می شود اموری را که مستقیما به فرهنگ یک جامعه مربوط می شود را با نسخه پیچی تغییر داد. منکر آن نیستم که مثلا قدرت می تواند زمینه را برای تغییرات فرهنگی فراهم کند اما تغییرات فرهنگی مستلزم تغییر دیدگاه و تفکر عموم جامعه است. مگر می شود با چند بخشنامه و ماده و تبصره تفکر و تلقی اجتماعی را تغییر داد؟

دیگر اینکه آیا مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان کمکی به بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی جامعه ما خواهد کرد؟ درست است که هیچگاه نباید نظر بخشی از جامعه را در امور مختلف نادیده انگاشت اما آیا این به معنی ورود مستقیم این گروه در عرصه های مختلف اجتماع است. به عنوان مثال آیا اعمال نظر زنان در امور سیاسی مثل انتخابات مجلس یا قانون گذاری، الزاما با ورود تعداد بیشتری از زنان به مجلس صورت می پذیرد؟ اگر بپنداریم مشکلات اجتماعی و سیاسی ما در گرو ورود تعداد بیشتری از زنان در عرصه سیاست و جامعه است، به نظر نمی رسد سخنی سنجیده باشد. به صرف اینکه مثلا 30 درصد از مجلس را زنان تشکیل دهند به نظر نمی رسد دردی دوا شود. در حالی که نظام حاکم بر امور اجتماعی و سیاسی ما از گسستگی و بی نظمی رنج می برد، تغییر جنسیت افراد چه کمکی می تواند بکند؟ شاید عده ای بگویند غرض از ورود زنان بهبود وضعیت اجتماعی در کل جامعه نیست بلکه هدف بهبود جایگاه زنان است. اگر این رویکرد هم مدنظر باشد سوال دیگری مطرح می شود که مگر جایگاه زنان اکنون در کجاست که اگر مشارکت اجتماعی کنند بهتر می شود؟ یعنی با افزایش تعداد زنان، جایگاه آنها چه تفاوتی خواهد کرد؟ از ابتدای انقلاب که به مرور نقش زنان در مجلس ،دولت و سایر نهادهای حکومتی و مصادر قدرت سیاسی بیشتر شد، آیا به همان نسبت مشکلات زنان کمتر شد؟

مهمترین نکته ای که شاید بتوان آن را مساله اساسی شیوع تب مشارکت زنان دانست، این است که آیا جدا کردن مساله زنان در مسایل اجتماعی و تخصیص زنان به عنوان یک موضوع، فی نفسه نگاهی تبعیض آمیز نیست؟ نگاه به جامعه زنان به عنوان یک امر آبژکتیو به نظر می رسد خود مهمترین درد باشد. در حالی که جامعه شرایط عادی خود را دارد و زنان و مردان تعاملات و فعالیت های اجتماعی خود را به صورت عادی انجام می دهند چرا باید دم از افزایش مشارکت زنان زد؟ و مگر می شود با برنامه و جبر زنان را به مشارکت اجتماعی واداشت؟ آیا طرح این مساله خود به ایجاد ذهنیت درخصوص ناعادلانه بودن حقوق جنسیتی دامن نمی زند؟ در یک جامعه که تعاملات صورت عادی دارد حرفی از مشارکت فلان گروه نیست چه اگر بگوییم به فلان گروه کم توجه شده اولا این گروه را ویژه کرده و خود سبب غیرعادی شدن وضع هستیم. ثانیا با این نگاه تبعیضی ممکن است مانع از به حالت عادی برگشتن آن شویم. به نظر می رسد مساله زنان از این دست باشد. یعنی همین که ما تخصیصی قایل شدیم و مساله زنان را از امور جاری جدا کردیم یعنی معتقدیم جامعه زنان جامعه ای جدا از کل است. از این رو تمام تصمیمات ما از دایره کل خارج می شود و تخصیص می یابد. بنابراین ما به این تقسیم جامعه دامن زده ایم. ممکن است بگویند اگر واقعا تبعیضی بود چه باید کرد؟ آنگاه باید بازگردیم به سوالات ابتدایی تا دریابیم آیا واقعا تبعیض بوده یا تقلید از مرکز عالم تجدد ما را برآن داشته تا به طرح مساله زنان بپردازیم. نباید فراموش کرد که طرح مساله ای که مساله جامعه ما نیست، نه تنها کمکی به بهتر شدن شرایط جامعه نمی کند، بلکه نظم سنتی موجود را بهم می ریزد و جامعه را دچار سردرگمی می کند. گویی به طور مثال در مساله زنان تا ابد ما مسایلی داریم که باید برای زنان و خواسته های آنان برنامه مجزا داشته باشیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۸
احمد سیفی (هدهد)

سلام

بینش مندی مرتبه ای است متعالی تر از اندیشمندی. درک عمق و فهم هستی از نگاه من بینش مندی است. تفاوتش با اندیشمندی در این است که اندیشه، تفکر در آموخته هاست و البته اندیشیدن هزار مرتبه از دانستن بالاتر است. اما زمانی اندیشه باور می شود که منجر به فهم عمق عالم هستی شود. مرتبه ای که شاید غایت بشریت است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۷
احمد سیفی (هدهد)